^_^ جوجه دانشجو ^_^

جوجه ها رو آخر پاییز می شمارن ...

^_^ جوجه دانشجو ^_^

جوجه ها رو آخر پاییز می شمارن ...

^_^ جوجه دانشجو ^_^

سلام
محمد هستم ، با وبلاگ جوجه دانشجو در خدمت شما
سعی میکنم مطالب درست و حسابی و بدون کپی پیست داخل وبلاگ بذارم
نظر یادتون نره خواهشا

هر جا که آید نام تو بی خود شوم از خویش تن
آید شب و روزی که من پایت بریزم جان و تن
(اینم طبع شعری من)

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خندوانه» ثبت شده است

اندر احوالاتم :

سلام

از شنبه اومدم دانشگاه ... خوش میگذره خدا را شکر ولی حس می کنم هنوز سر در گُمَم ... به خاطر یه سری از مسائل هنوز استرس و اضطراب شدیدی دارم ... برام دعا کنید

سعی می کنم که وبلاگم رو هم چنان بروز کنم ولی از شما به خاطر تاخیرهای پیش اومده معذرت می خوام.


با یکی از بچه ها در مورد نرم افزارهای کامپیوتر حرف می زدیم...

- کجا حالا نرم افزار رو بجورم ؟؟

- خب اگه سریع احتیاج داری تو اینترنت .

- کجای اینترنت ؟؟

- تو دکتر گوگل سرچ کن برات میاره.

موقع نوشتن آدرس سایت توی قسمت آدرس بار فایرفاکس دیدم بنده خدا داره مینویسه : www.doctorgoogle.com

یعنی دیگه مرده بودم از خنده :))



پیشاپیش عید بزرگ شیعیان عید سعید غدیر خم را به شما تبریک میگم.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۰:۰۷
محمد

سر کلاس فیزیک بودیم استاد داشت بهمون درس میداد ... وقتی مبحث مورد نظر تموم شد یه سوال نوشت روی تابلو و گفت : کی میاد مسئله رو حل کنه مثبت بگیره؟ یکی از بچه ها دستشو گرفت بالا و با کلی ذوق و شوق و بلدم بلدم رفت پای تابلو ...

مسئله و بحث در مورد دیاگرام نیروها بود ... اون طرف همین طور که داشت مسئله رو حل میکرد توضیح هم میداد همین طور در حین توضیح دادن گفت : خب حالا نوبت اینه که ما دیافراگم نیروها رو حساب کنیم ...

همین طور داشتیم می خندیدم که یکی از بچه ها گفت : دیافراگمت تو حلقم !!

۱۶ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۰۸
محمد
سلام
امروز به درخواست شما عزیزان با یه پست سوتی صوتی تصویری ویژه خدمتتونم
میگم ویژه برای اینکه به نظر خودم خیلی صحنه ی جالب و خنده داری بود.

رفته بودیم اردوی راهیان نور جنوب کشور (یادش بخیر) برای اسکان به یه مدرسه رفتیم.
قرار شد بریم توی کلاس ها برای استراحت کردن (محل اسکان) فضای ورودی سالن کلاس ها رو خیلی قشنگ طراحی کرده بودند که آدم میرفت تو حس. وقتی وارد سالن شدیم یه لحظه دیدم چند تا تابوت رو هم چیدند و یه خانم نشسته پای تابوت ها داره گریه می کنه تازه روی تابوت ها نوشته شده : شهید گمنام
با کلی ذوق و شوق رفتیم که شهدا را زیارت کنیم که متوجه شدیم اون خانم که داشتن گریه می کردن مانکن تشریف دارن گفتیم خب مهم شهدان ما که برا اون جلو نرفتیم ... رفتیم جلوتر تازه فهمیدیم تابوت شهدا الکیه یعنی نه شهیدی در کار بود نه چیزی حسابی خورد تو ذوقمون رفتیم برای استراحت.
یه ساعت دیگه صدا زدن بیاین برای شام خوردن ... با بچه ها رفتیم بیرون دیدیم یه خانم تو سالن ایستاده بالا سر اون خانم گریان ( همون مانکن خودمون ) هی میگه : خانم وقت شامه بیا بریم ... خانم بسه دیگه چقدر گریه می کنی ... بلندشو بلندشو برو

دیگه شما بگین ما چه حالی پیدا کردیم :))




پ.ن : روز جمعه اس سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) صلوات
شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات دوم
۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۵۷
محمد
سلام
تو این پست خواهشا فقط به سوالات من جواب بدید.
 ممنون
1- کلیت وبلاگم چطوره؟

2- بین دو تا پست گیر کردم کدوم رو اول بذارم ؟؟
اول : یه پست سوتی صوتی تصویری دارم فوق العادس تو اردو راهیان نور اتفاق افتاده
دوم : یه مطلب جنجالی
3- آیا به نظر شما خوبه یه بخش به نام "از لاک جیغ تا خدا" به وبم اضافه بشه؟
4- آیا به نظر شما خوبه یه بخش به نام "تشیع" به وبم اضافه کنم؟

خواهشا در نظرات این پست فقط به سوالام پاسخ بدید
۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۵۵
محمد

کلاس اول دبیرستان بودیم ... با بچه ها دور هم نشسته بودیم و داشتیم صحبت می کردیم ... فکر کنم بحث همین طور شوخی شوخی وارد حکم های قوه قضاییه شد ... فقط خوب یادمه یکی از بچه ها گفت : اگه یه شخصی فلان کار رو بکنه (دقیق یادم نیست ) حکمش چیه؟؟ یعنی قاضی چه حکمی براش میبره؟

هر کسی یه چیزی می گفت تا این که یکی از دوستان یه حکم جدید وارد احکام قضایی کرد گفت : خب این با این جرم سنگینش معلومه دیگه ... براش شیش ماه حبس ابد میبرن ... داشتیم به این سوتی می خندیدیم که یکی دیگه با لحن کاملا جدی گفت : نه خیر شیش سال اعدام داره ...

دیگه بچه ها از خنده نمی دونستند چیکار کنن ... کلا فضا رو صدای خنده ی بچه ها برداشته بود ...

پ.ن : انصافا تا حالا اینو نشنیده بودید ها ...

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۳۵
محمد
سوم راهنمایی بودیم ... ردیف آخر می نشستم کنار محمدرضا دوستم ... کلاس ریاضی بود ...
کلاس خسته کننده ای بود ... محمدرضا به من گفت : من یکمی میخوام بخوابم ...
خلاصه سرشو گذاشت روی میز طوری که صورتش رو به تخته سیاه بود ...
معلم که دور کلاس تاب میخورد آروم آروم اومد ته کلاس ... دقیقا جایی که ما بودیم ...
یه نگاه به من انداخت و گفت : فلانی از این محمدرضا (فامیل اون بنده خدا را گفت ) یاد بگیر ببین چه قشنگ به درس گوش میده ... !!!!



پ.ن : هنوزم که هنوزه با رفیقم یادمون که میافته به اون قضیه خندمون میگیره
۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۳
محمد
سر کلاس مطالعات اجتماعی بودیم (یادش بخیر) معلممون داشت در مورد شغل ها و انواع اون ها صحبت می کرد ...
گفت : شغل کاذب داریم مثل سیگار فروشی ... خب حالا شما چند تا مثال بزنید ...
یکی از بچه ها بلند شد و گفت : کوپون فروشی و سرقت و کافه داری و قاچاق سرقت ...
یعنی وقتی اینو گفت : کل کلاس رفت رو هوا ...



پ.ن : یعنی تا حالا این یکی رو نشنیده بودید ها " قاچاق سرقت "
۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۱
محمد
اولی : پولمو اگه میشه خواهشا برگردون
دومی : حالا چقدری هست ؟؟
اولی : هشتاد هزار تومن ...
دومی : خب بفرما ( یه پنجاه هزاری و سه تا ده هزاری بهش داد )
اولی (در حال شمارش پول ها ) : پنج ... ده ... پونزده ... بیست ... ( پوزخند ... لبخند ... خنده ... گریه ... )
:))


پ.ن : بعد هی میگن فرار مغزها خب همین کارها رو می کنید این حرفا رو میزنن ... :))





۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۴
محمد

یه روز با رفیقا دور هم جمع بودیم در مورد یه مسئله ای صحبت می کردیم ...

یه دفعه یکی از بچه ها قیافه ی این فرهیختگان رو به خودش گرفت ( مثل این پیرمرد های با تجربه ) اومد برای ما یه مثال بزنه ...

گفت فلان دانشمند بزرگ ( ما همه توجهمون جلب شد :0 ) در این باره میگه : اگه ما یه کرم سیب خورده ای داشته باشیم ....

اینو که گفت کلا بحث از هم پاشید که هیچ  بچه ها از خنده وسط اتاق غلت می خوردند ...

بعدش یکی از بچه ها دوید یه تخته برداشت دهنشو بازکرد به نشون اینکه میخواد تخته رو گاز بگیره ...

برای بار دوم بچه ها ترکیدن از خنده ...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۰۷
محمد