سلام
در حیاط مسجد مقدس جمکران مشغول دعا و مناجات و توسل به محضر حضرت بقیه الله (روحی فداه) بودم که ناگهان سیدی با عظمت را دیدم با خود گفتم این سید از راه رسیده و شاید تشنه باشد به طرف او رفتم و لیوان آبی که در دستم بود به ایشان دادم . . .
وقتی لیوان را به ایشان دادم از او خواستم برای فرج امام زمان (ع) دعا بفرمانید.
ایشان پس از نوشیدن آب لیوان را به من پس داده و فرمودند: شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند اگر بخواهند دعا میکنند و فرج ما می رسد.
تا این را فرمودند من نگاه کردم دیدم آن حضرت در کنار ما نیستند و هر چه به اطراف نگاه کردم اثری از ایشان ندیدم که ناگاه متوجه شدم امام زمان (ارواحنا فداه) را ملاقات نموده ام.
(مرحوم حاج محمد علی فشندی تهرانی)
****
یه بنده خدایی بود هر روز شمشیرش رو تیز میکرد و هی به امام زمان (عج) میگفت : امام زمان (عج) چرا ظهور نمیکنی ؟؟ ببین دارم شمشیرمو تیز میکنم ... دارم آماده میشم که توی رکاب تو شمشیر بزنم ...
میگن یه شبی خواب دید که موعود فرارسیده و امام زمان (عج) ظهور کرده ... میان در خونش میگن : فلانی تو که شمشیرتو تیز میکردی و منتظر اومدن حضرت بودی بلندشو بریم یاری حضرت ... طرف میبینه انگار بحث جدیه ... الان باید بره بجنگه ... میگه : واقعیتش نمیدونم شمشیرمو کجا گذاشتم ، شما برید من پیداش که کردم خودم میام ...
****
نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو
امّا گِله بیشمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقاجان
تنها همه «انتظار» داریم از تو...!
(جلیل صفربیگی)