^_^ جوجه دانشجو ^_^

جوجه ها رو آخر پاییز می شمارن ...

^_^ جوجه دانشجو ^_^

جوجه ها رو آخر پاییز می شمارن ...

^_^ جوجه دانشجو ^_^

سلام
محمد هستم ، با وبلاگ جوجه دانشجو در خدمت شما
سعی میکنم مطالب درست و حسابی و بدون کپی پیست داخل وبلاگ بذارم
نظر یادتون نره خواهشا

هر جا که آید نام تو بی خود شوم از خویش تن
آید شب و روزی که من پایت بریزم جان و تن
(اینم طبع شعری من)

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوتی» ثبت شده است

سلام

اینبار سوتی خودم رو میخوام براتون بگم ... :))

 

جاتون خالی یه جشن خیلی خوب گرفته بودیم و حسابی دوستان و هیات های دیگه رو دعوت کرده بودیم ...

از قضا صاحب مجلس که هیات خونشون برگزار شده بود چندنفر مهمون ویژه داشتن ... این مهمون های ویژه از کربلا تشریف آورده بودن ( از جمله کسایی هستن که اربعین در خونشون روی زوار بازه ) 

جاتون حسابی خالی ... مجلس شروع شد و کم کم حسابی به دست زدن گرم شدیم ...

بالاخره مداح اشاره کرد بلند بشید و دست بزنید ... ما هم که از خدا خواسته ... همین طور داشتیم دست میزدیم که دیدم یه نفر جلوی من انگار دست نمیزنه داره یه کار دیگه میکنه ... فکر کردم داره مسخره بازی در میاره و از بچه های خودمونه ... چشمتون روز بد نبینه ... زدم سرشونش و گفتم : داداش پارتی نیستا ... این مسخره بازیا چیه درمیاری ...

یه دفعه رفیقم گفت : فلانی ... گفتم : بله .. گفت : عراقیه عراقیه ...

 

هیچی دیگه ... من که تصمیم گرفتم تو اوج خداحافظی کنم :))))

 

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۵۲
محمد

سلام

سال نو مبارک باشه

سال 97 به لطف خدا یه سال خیلی خوبی برای من بود ...

از شروع سال توی دهلاویه تا اربعین کربلا و بعدش مشهد و آخرش هم پایان سال با خادم الشهدا ...

ان شاالله امسال سال ظهور امام زمان (عج) باشه و ما هم لایق سربازی ایشون بشیم ...

نوزادها ، جوون شدن ... جوونا پیر شدن ... پیرها مردن ولی داغ ظهور تو بر دل ما ماند ...

 

خب بریم سراغ سوتی یکی از دوستان عزیز ...

جایی بودیم با بچه ها و گرم صحبت کردن همین طور که داشتیم صحبت می کردیم ، یکی از بچه ها که چار-پنج تا گونی پشت سرش بود پرید بالا که بشینه روی گونی ها ... و اونجا بود که یه دفعه ما دیدیم بنده خدا محو شد ، بعد که نگاه کردیم دیدم پخش شده روی زمین و نمیتونه از جاش بلند بشه ، آخه حواسش نبود گونی های پشت سرش سبزی خشک شده هستن نه لوبیا :)))

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۲۹
محمد

کوتاهترین دعا برای بلندترین آرزو : الهم عجل لولیک الفرج

سلام

با یه سوتی صوتی تصویری دیگه در خدمت شما هستیم ...

شما در نظر بگیرید طرفی که مقابل من هست ترم 3 رشته کامپیوتره

یه روزی که مشغول کار کردن با لپ تاپ بودم و داشتم برای برنامه ای که قراره انجام بشه کار انجام میدادم ... یه بنده ی خدایی منو صدا کرد و گفت : فلانی بیا یه لحظه ، فکر کنم لپ تاپم خراب شده ... درست کار نمیده ... 

پیش خودم گفتم : چی شده حالا ... اگه نتونم درستش کنم که خیلی زشت میشه 

بهش گفتم : بله ، بفرمایید ... چی شده ؟؟

گفت : ببین متن کپی نمیشه ... هر چی سعی میکنم نمیتونم متن رو copy و بعد paste کنم

گفتم: یه بار انجام بده ببینم

دیدم طرف رفت توی word یه متنی رو انتخاب کرد و اومد روی دسکتاپ و کلیک راست زد گفت ببین paste نمیشه گزینش خاموشه ...   

من که مرده بودم از خنده ، خودش از تعجب حرفی نمیزد ، لپ تاپش میخواست تو اوج خداحافظی کنه :))))

 

 

نکته آموزشی : شما برای نوشتن ، کپی و جایگذاری یک متن همیشه باید از یک ویرایشگر متن استفاده کنید ... دسکتاپ ویندوز ویرایشگر متن نیست :)))

 

 

پ.ن : همه گویند مرا به رسم رفاقت دعا کنید ولی شما فقط مرا به قصد شهادت دعا کنید ...

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۱۱
محمد

اندر احوالاتم :

سلام

از شنبه اومدم دانشگاه ... خوش میگذره خدا را شکر ولی حس می کنم هنوز سر در گُمَم ... به خاطر یه سری از مسائل هنوز استرس و اضطراب شدیدی دارم ... برام دعا کنید

سعی می کنم که وبلاگم رو هم چنان بروز کنم ولی از شما به خاطر تاخیرهای پیش اومده معذرت می خوام.


با یکی از بچه ها در مورد نرم افزارهای کامپیوتر حرف می زدیم...

- کجا حالا نرم افزار رو بجورم ؟؟

- خب اگه سریع احتیاج داری تو اینترنت .

- کجای اینترنت ؟؟

- تو دکتر گوگل سرچ کن برات میاره.

موقع نوشتن آدرس سایت توی قسمت آدرس بار فایرفاکس دیدم بنده خدا داره مینویسه : www.doctorgoogle.com

یعنی دیگه مرده بودم از خنده :))



پیشاپیش عید بزرگ شیعیان عید سعید غدیر خم را به شما تبریک میگم.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۰:۰۷
محمد
سلام
امروز به درخواست شما عزیزان با یه پست سوتی صوتی تصویری ویژه خدمتتونم
میگم ویژه برای اینکه به نظر خودم خیلی صحنه ی جالب و خنده داری بود.

رفته بودیم اردوی راهیان نور جنوب کشور (یادش بخیر) برای اسکان به یه مدرسه رفتیم.
قرار شد بریم توی کلاس ها برای استراحت کردن (محل اسکان) فضای ورودی سالن کلاس ها رو خیلی قشنگ طراحی کرده بودند که آدم میرفت تو حس. وقتی وارد سالن شدیم یه لحظه دیدم چند تا تابوت رو هم چیدند و یه خانم نشسته پای تابوت ها داره گریه می کنه تازه روی تابوت ها نوشته شده : شهید گمنام
با کلی ذوق و شوق رفتیم که شهدا را زیارت کنیم که متوجه شدیم اون خانم که داشتن گریه می کردن مانکن تشریف دارن گفتیم خب مهم شهدان ما که برا اون جلو نرفتیم ... رفتیم جلوتر تازه فهمیدیم تابوت شهدا الکیه یعنی نه شهیدی در کار بود نه چیزی حسابی خورد تو ذوقمون رفتیم برای استراحت.
یه ساعت دیگه صدا زدن بیاین برای شام خوردن ... با بچه ها رفتیم بیرون دیدیم یه خانم تو سالن ایستاده بالا سر اون خانم گریان ( همون مانکن خودمون ) هی میگه : خانم وقت شامه بیا بریم ... خانم بسه دیگه چقدر گریه می کنی ... بلندشو بلندشو برو

دیگه شما بگین ما چه حالی پیدا کردیم :))




پ.ن : روز جمعه اس سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) صلوات
شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات دوم
۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۵۷
محمد
سوم راهنمایی بودیم ... ردیف آخر می نشستم کنار محمدرضا دوستم ... کلاس ریاضی بود ...
کلاس خسته کننده ای بود ... محمدرضا به من گفت : من یکمی میخوام بخوابم ...
خلاصه سرشو گذاشت روی میز طوری که صورتش رو به تخته سیاه بود ...
معلم که دور کلاس تاب میخورد آروم آروم اومد ته کلاس ... دقیقا جایی که ما بودیم ...
یه نگاه به من انداخت و گفت : فلانی از این محمدرضا (فامیل اون بنده خدا را گفت ) یاد بگیر ببین چه قشنگ به درس گوش میده ... !!!!



پ.ن : هنوزم که هنوزه با رفیقم یادمون که میافته به اون قضیه خندمون میگیره
۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۳
محمد
سر کلاس مطالعات اجتماعی بودیم (یادش بخیر) معلممون داشت در مورد شغل ها و انواع اون ها صحبت می کرد ...
گفت : شغل کاذب داریم مثل سیگار فروشی ... خب حالا شما چند تا مثال بزنید ...
یکی از بچه ها بلند شد و گفت : کوپون فروشی و سرقت و کافه داری و قاچاق سرقت ...
یعنی وقتی اینو گفت : کل کلاس رفت رو هوا ...



پ.ن : یعنی تا حالا این یکی رو نشنیده بودید ها " قاچاق سرقت "
۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۱
محمد
اولی : پولمو اگه میشه خواهشا برگردون
دومی : حالا چقدری هست ؟؟
اولی : هشتاد هزار تومن ...
دومی : خب بفرما ( یه پنجاه هزاری و سه تا ده هزاری بهش داد )
اولی (در حال شمارش پول ها ) : پنج ... ده ... پونزده ... بیست ... ( پوزخند ... لبخند ... خنده ... گریه ... )
:))


پ.ن : بعد هی میگن فرار مغزها خب همین کارها رو می کنید این حرفا رو میزنن ... :))





۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۴
محمد