^_^ جوجه دانشجو ^_^

جوجه ها رو آخر پاییز می شمارن ...

^_^ جوجه دانشجو ^_^

جوجه ها رو آخر پاییز می شمارن ...

^_^ جوجه دانشجو ^_^

سلام
محمد هستم ، با وبلاگ جوجه دانشجو در خدمت شما
سعی میکنم مطالب درست و حسابی و بدون کپی پیست داخل وبلاگ بذارم
نظر یادتون نره خواهشا

هر جا که آید نام تو بی خود شوم از خویش تن
آید شب و روزی که من پایت بریزم جان و تن
(اینم طبع شعری من)

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

سلام

مطلب اول

طاعات و عباداتتون قبول باشه ... ماه رمضون خوش میگذره؟؟

http://dl.zakerin.ir/Media/files/Maddahi/HamidAlimi/1396/Shab21Ramazan/Alimi-Shab21Ramazan1396[05].mp3

اینم یه مداحی مخصوص ماه رمضون مهمون بنده 

 

مطلب دوم (شما بگید)

این چند روزه دارم به این فکر میکنم که اگر قرار شد برنامه ای رو که نوشتم رو توی وبلاگ آموزش بدم. آموزش متنی بذارم یا ویدیویی؟؟

چون آموزش متنی فقط نوشتنه و قابل تصحیح اما آموزش ویدیویی یکم سخته (تا حالا تجربه نداشتم)

 

مطلب سوم (مهمون من)

 

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست

می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی

چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست

باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟

باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست

شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند

یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی

دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو

پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست

میروی و خانه لبریز از نبودت میشود

باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست

#

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است

باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست

 

منبع: http://pirbadian.blogsky.com

 

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۵۳
محمد

سلام

این روزا خیلی سردرگمم ... یه سری مسائلی بودند یه سری مسائلی هم بوجود اومدند ... و من واقعا دارم از این کلاف بی سر و ته خسته میشم ... دلم یه برنامه ریزی دقیق میخواد ... یه برنامه ای که به همه کارهام برسم ... اما هر روز هم گوش بزنگم که شاید فلان خبر الآن بهم برسه ...

 

ورزش، کار، پروژه، همراه، سربازی، ماه رمضون، مطالعه و ...

 

پ.ن:

1. ذهنم از بسکه مشغوله، به حافظه ی ماهیوی رسیدم (شبیه حافظه ی ماهی قرمز :)) )

2. برای هم دعا کنین برای رفع حاج همه حاجت مندان ... برای مریضا ...

 

اول و آخر کلام، همه با هم :

کوتاه ترین دعا برای بلندترین آرزو

الهم عجل لولیک الفرج

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۴۷
محمد

سلام داش مجید

خوش اومدی ... داداش قدم رنجه کردی ...

داداش یادته میخوندی: پناه حرم ... کجا داری میری بگو برادرم ... پناه حرم ...

رفتی و خودت شدی پناه حرم ... رفتی ، خیلی خوبم رفتی ... جوری رفتی که بی بی جان زینب (س) خریدارت شد ...

شرمنده که نتونستم بیام تشییعت ... من فقط اسمتو یدک کشیدم نه راه و رسمتو ...

این پست رو هم فقط به عشق تو نوشتم ... وجودتو عشقه داداشم ...

مشتی باش و سفارش ما رو هم پیش اربابمون بکن ... دمت گرم خدا از بزرگی کمت نکنه

 

خاک پاتم داداش

 

نتیجه تصویری برای تشییع شهید مجید قربانخانی

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۷
محمد

سلام

یه خبر خوب برا خودم :))

بالاخره پس از روزها تلاش مستمر ... عضو شدن در گروه ها و سایت های برنامه نویسی ... تحمل رنج ها ... ایده پردازی ها ...

برنامه را کامل نوشتم و برای استاد ارسال کردم ... ان شا الله استاد هم یه حال اساسی بهم بده و پروژه رو تایید کنه ...

اگر خدا بخواد بعد از فارغ التحصیلی قصد دارم برنامه ای رو که نوشتم آموزش بدم ...

علمی ندارم ولی در کل به این اعتقاد دارم که زکات علم نشر اونه ...

 

برام دعا کنین کارم حل بشه ...

 

 

پ.ن: کم کم باید بریم برای کارای سربازی :))

زبان های استاندارد برنامه نویسی موبایل کدامند؟

 

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۵۹
محمد

سلام

در حیاط مسجد مقدس جمکران مشغول دعا و مناجات و توسل به محضر حضرت بقیه الله (روحی فداه) بودم که ناگهان سیدی با عظمت را دیدم با خود گفتم این سید از راه رسیده و شاید تشنه باشد به طرف او رفتم و لیوان آبی که در دستم بود به ایشان دادم . . .

وقتی لیوان را به ایشان دادم از او خواستم برای فرج امام زمان (ع) دعا بفرمانید.
ایشان پس از نوشیدن آب لیوان را به من پس داده و فرمودند:
شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند اگر بخواهند دعا میکنند و فرج ما می رسد.

تا این را فرمودند من نگاه کردم دیدم آن حضرت در کنار ما نیستند و هر چه به اطراف نگاه کردم اثری از ایشان ندیدم که ناگاه متوجه شدم امام زمان (ارواحنا فداه) را ملاقات نموده ام.

(مرحوم حاج محمد علی فشندی تهرانی)

****

یه بنده خدایی بود هر روز شمشیرش رو تیز میکرد و هی به امام زمان (عج) میگفت : امام زمان (عج) چرا ظهور نمیکنی ؟؟ ببین دارم شمشیرمو تیز میکنم ... دارم آماده میشم که توی رکاب تو شمشیر بزنم ... 

میگن یه شبی خواب دید که موعود فرارسیده و امام زمان (عج) ظهور کرده ... میان در خونش میگن : فلانی تو که شمشیرتو تیز میکردی و منتظر اومدن حضرت بودی بلندشو بریم یاری حضرت ... طرف میبینه انگار بحث جدیه ... الان باید بره بجنگه ... میگه : واقعیتش نمیدونم شمشیرمو کجا گذاشتم ، شما برید من پیداش که کردم خودم میام ...

****

نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو
امّا گِله بی‌شمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقاجان
تنها همه «انتظار» داریم از تو...! 

 

(جلیل صفربیگی)

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۰۰
محمد