^_^ جوجه دانشجو ^_^

جوجه ها رو آخر پاییز می شمارن ...

^_^ جوجه دانشجو ^_^

جوجه ها رو آخر پاییز می شمارن ...

^_^ جوجه دانشجو ^_^

سلام
محمد هستم ، با وبلاگ جوجه دانشجو در خدمت شما
سعی میکنم مطالب درست و حسابی و بدون کپی پیست داخل وبلاگ بذارم
نظر یادتون نره خواهشا

هر جا که آید نام تو بی خود شوم از خویش تن
آید شب و روزی که من پایت بریزم جان و تن
(اینم طبع شعری من)

طبقه بندی موضوعی

۱۵ مطلب با موضوع «خودمونی» ثبت شده است

سلام به همه

ببخشید که یه مدت طولانی نبودم ...

یه سری مشکلات ... مسائل و ... دست به دست هم دادن که یه مدت نتونم خدمتتون برسم ...

بابت سر زدن به وبسایت هاتون هم شرمنده ام ... قول میدم بهتون سر میزنم ...

غرض از مزاحمت این بود که میخواستم یه وبسایت آموزشی رایگان خیلی خوب رو بهتون معرفی کنم.

یه سری آموزش های رایگان ... ویدیویی و هم چنین کیفیت آموزشی خوب

 

حتما یه سری به وبسایت آموزش 365 بزنید ...

 

پ.ن: راستی بابت لطفتون ممنون تقریبا از مهندس شدنم ( فارغ التحصیلی) حدود دو ماه میگذره ... ممنون از همه شما بابت کمک هاتون

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۳:۰۶
محمد

سلام

مطلب اول

طاعات و عباداتتون قبول باشه ... ماه رمضون خوش میگذره؟؟

http://dl.zakerin.ir/Media/files/Maddahi/HamidAlimi/1396/Shab21Ramazan/Alimi-Shab21Ramazan1396[05].mp3

اینم یه مداحی مخصوص ماه رمضون مهمون بنده 

 

مطلب دوم (شما بگید)

این چند روزه دارم به این فکر میکنم که اگر قرار شد برنامه ای رو که نوشتم رو توی وبلاگ آموزش بدم. آموزش متنی بذارم یا ویدیویی؟؟

چون آموزش متنی فقط نوشتنه و قابل تصحیح اما آموزش ویدیویی یکم سخته (تا حالا تجربه نداشتم)

 

مطلب سوم (مهمون من)

 

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست

می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی

چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست

باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟

باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست

شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند

یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی

دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو

پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست

میروی و خانه لبریز از نبودت میشود

باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست

#

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است

باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست

 

منبع: http://pirbadian.blogsky.com

 

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۵۳
محمد

سلام

این روزا خیلی سردرگمم ... یه سری مسائلی بودند یه سری مسائلی هم بوجود اومدند ... و من واقعا دارم از این کلاف بی سر و ته خسته میشم ... دلم یه برنامه ریزی دقیق میخواد ... یه برنامه ای که به همه کارهام برسم ... اما هر روز هم گوش بزنگم که شاید فلان خبر الآن بهم برسه ...

 

ورزش، کار، پروژه، همراه، سربازی، ماه رمضون، مطالعه و ...

 

پ.ن:

1. ذهنم از بسکه مشغوله، به حافظه ی ماهیوی رسیدم (شبیه حافظه ی ماهی قرمز :)) )

2. برای هم دعا کنین برای رفع حاج همه حاجت مندان ... برای مریضا ...

 

اول و آخر کلام، همه با هم :

کوتاه ترین دعا برای بلندترین آرزو

الهم عجل لولیک الفرج

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۴۷
محمد

سلام داش مجید

خوش اومدی ... داداش قدم رنجه کردی ...

داداش یادته میخوندی: پناه حرم ... کجا داری میری بگو برادرم ... پناه حرم ...

رفتی و خودت شدی پناه حرم ... رفتی ، خیلی خوبم رفتی ... جوری رفتی که بی بی جان زینب (س) خریدارت شد ...

شرمنده که نتونستم بیام تشییعت ... من فقط اسمتو یدک کشیدم نه راه و رسمتو ...

این پست رو هم فقط به عشق تو نوشتم ... وجودتو عشقه داداشم ...

مشتی باش و سفارش ما رو هم پیش اربابمون بکن ... دمت گرم خدا از بزرگی کمت نکنه

 

خاک پاتم داداش

 

نتیجه تصویری برای تشییع شهید مجید قربانخانی

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۷
محمد

سلام

یه خبر خوب برا خودم :))

بالاخره پس از روزها تلاش مستمر ... عضو شدن در گروه ها و سایت های برنامه نویسی ... تحمل رنج ها ... ایده پردازی ها ...

برنامه را کامل نوشتم و برای استاد ارسال کردم ... ان شا الله استاد هم یه حال اساسی بهم بده و پروژه رو تایید کنه ...

اگر خدا بخواد بعد از فارغ التحصیلی قصد دارم برنامه ای رو که نوشتم آموزش بدم ...

علمی ندارم ولی در کل به این اعتقاد دارم که زکات علم نشر اونه ...

 

برام دعا کنین کارم حل بشه ...

 

 

پ.ن: کم کم باید بریم برای کارای سربازی :))

زبان های استاندارد برنامه نویسی موبایل کدامند؟

 

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۵۹
محمد

سلام

اینبار سوتی خودم رو میخوام براتون بگم ... :))

 

جاتون خالی یه جشن خیلی خوب گرفته بودیم و حسابی دوستان و هیات های دیگه رو دعوت کرده بودیم ...

از قضا صاحب مجلس که هیات خونشون برگزار شده بود چندنفر مهمون ویژه داشتن ... این مهمون های ویژه از کربلا تشریف آورده بودن ( از جمله کسایی هستن که اربعین در خونشون روی زوار بازه ) 

جاتون حسابی خالی ... مجلس شروع شد و کم کم حسابی به دست زدن گرم شدیم ...

بالاخره مداح اشاره کرد بلند بشید و دست بزنید ... ما هم که از خدا خواسته ... همین طور داشتیم دست میزدیم که دیدم یه نفر جلوی من انگار دست نمیزنه داره یه کار دیگه میکنه ... فکر کردم داره مسخره بازی در میاره و از بچه های خودمونه ... چشمتون روز بد نبینه ... زدم سرشونش و گفتم : داداش پارتی نیستا ... این مسخره بازیا چیه درمیاری ...

یه دفعه رفیقم گفت : فلانی ... گفتم : بله .. گفت : عراقیه عراقیه ...

 

هیچی دیگه ... من که تصمیم گرفتم تو اوج خداحافظی کنم :))))

 

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۸ ، ۱۱:۵۲
محمد

چند سال پیش بود که پیش یکی از اساتید رزمی که خیلی هم قبولش داشتم و دارم کلاس میرفتم ...

اون موقع یه سری از دوستان میومدن و بهم میگفتن : آخه اینم شد استاد ؟؟ اصلا کی به این مدرک مربیگری و کمربند داده ؟؟  و به من می خندیدن و مسخره میکردن ...

منم که بیخیال ، میگفتم : باشه شما راست میگید ... و به کار خودم ادامه میدادم ...

تا اینکه من رفتم دانشگاه راه دور و بعد از چند وقت که برگشتم دیدم دوستان دارن از کلاس های رزمی که براشون گذاشته شده حرف میزنن و تعریف میکنن ...

بلههههه و اونجا بود که فهمیدم دارن از استاد ما و فنونی که بلده حرف میزنن و برای بقیه پز میدن ...

اونجا بود که من گفتم : اون وقت که شما منو و استادم رو مسخره میکردید من شاگردش بودم پس پیش من پز ندید لطفا 

 

 

پ.ن: از روی ظاهر دیگران قضاوت نکنیم ... 

درسته استاد من قد و هیکل درشتی نداشت ولی قد و هیکل درشت ها بهش میگفتن استاد

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۵۴
محمد

سلام

از اونجایی که به نظرات مخاطبین وبم اهمیت میدم ، میخواستم ازتون یه سوالی بپرسم ...

یه سری اتفاقات ، داستان ها ، وقایع و اینایی هست توی زندگی که برای آدم اتفاق میافته ... در کل میشه گفت یه سری مطالب یهویی 

از این مطالب یهویی بذارم یا نه ؟؟

 

 

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۵۸
محمد

سلام

اعیاد پیشین و پسین مبارک باشه

 

آیا کسی هست که مرا یاری کند؟؟ آیا کسی هست که برنامه نویسی بلد باشه؟؟

برنامه نویسی b4a یا php

 

کمکککککککککککککککککک .... خداااااااااااااااا

 

نتیجه تصویری برای گریه مرد

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۴۳
محمد

سلام

سال نو مبارک باشه

سال 97 به لطف خدا یه سال خیلی خوبی برای من بود ...

از شروع سال توی دهلاویه تا اربعین کربلا و بعدش مشهد و آخرش هم پایان سال با خادم الشهدا ...

ان شاالله امسال سال ظهور امام زمان (عج) باشه و ما هم لایق سربازی ایشون بشیم ...

نوزادها ، جوون شدن ... جوونا پیر شدن ... پیرها مردن ولی داغ ظهور تو بر دل ما ماند ...

 

خب بریم سراغ سوتی یکی از دوستان عزیز ...

جایی بودیم با بچه ها و گرم صحبت کردن همین طور که داشتیم صحبت می کردیم ، یکی از بچه ها که چار-پنج تا گونی پشت سرش بود پرید بالا که بشینه روی گونی ها ... و اونجا بود که یه دفعه ما دیدیم بنده خدا محو شد ، بعد که نگاه کردیم دیدم پخش شده روی زمین و نمیتونه از جاش بلند بشه ، آخه حواسش نبود گونی های پشت سرش سبزی خشک شده هستن نه لوبیا :)))

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۲۹
محمد

سلام

دهه فجر گرامی باد

ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها را تسلیت عرض می کنم.

 

امروز 15 بهمن سال 1397 و به امید خدا حدود یک هفته ی دیگه #چهل_سالگی_انقلاب کامل میشه و اون موقع هست که خیلیا باید عزا بگیرن ...

از اون کسایی که 40 سال از کوچیک ترین تلاشی برای زمین زدن این نظام دریغ نکردن ... تا اون دوستی که با من شرط بسته بود ...

 

آهای آقایی که خوب میدونی کی هستی ... آهای کسی که میخواستی با حرفات و کارهات مردم عصبانی بشن و بریزن تو خیابون و بساط نظام جمع بشه ، نظام که سرجای خودش میمونه خدا بخواد ... اما ما طومار شما رو می پیچیم ...

 

 

پ.ن: یکبار با رفقا جایی بودیم ، یکی از مسئولان بلند پایه رو دیدم ... بچه ها دورش جمع شدن گفتند چرا فلان کار رو کردی چرا فلان حرفو زدی ... اونم گفت : خدا رهبری رو نگه داره که اگه نبود شما ما رو زنده نمی ذاشتید ...

 

میخوام بگم آره ، خدا را شکر کنین که نظام اسلامیه و حضرت آقا هست و گرنه درس بزرگی بهتون میدادیم ...

 

 

الهم اجعل عواقب امورنا خیرا

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۷ ، ۱۰:۴۵
محمد

کار رسید به جنگ تن به تن ... اولین نفر از سپاه دشمن جلو اومد ... (خیلی معروف بود ، برا خودش بزن بهادری بود ، همه می شناختنش ... اسمش که میومد مو به تن همه سیخ میشد ... ) وسط میدون که رسید شروع کرد رجزخونی کردن و حریف طلبیدن ... همه سپاه خودی داشتن به هم نگاه میکردن و کسی جرات نداشت از جاش تکون بخوره ، چه برسه بخواد بره میدون ... حیدر که جثه ی کوچیکی هم داشت و سنش هم زیاد نبود وقتی دید همه ترسیدن رفت پیش فرمانده و گفت : لطفا بهم اجازه بدید برم میدون ... فرمانده گفت : نه حیدر بذار ببینم کسی دیگه نیست ... فرمانده به هرکسی نگاه می کرد اون شخص خودشو به بیراهه میزد و سرشو مینداخت پایین ... حیدر بازم به فرمانده گفت : خواهش میکنم بذارید من برم میدون ... فرمانده گفت : نه بذار یه نگاه دیگه به لشکر بندازم ببینم کسی نیست ... بازم همون اتفاق افتاد و همه سرشون رو انداختن پایین ... حیدر بازم به فرمانده گفت : خواهش میکنم فرمانده ، خواهش میکنم بذار برم میدون ... دشمنا دارن بهمون میخندن ...  فرمانده اینبار موافقت کرد و گفت : برو ، برو به امان خدا ... مواظب خودت باش ... حیدر که از خوشحالی تو پوست خودش نمیگنجید گفت : چشم فرمانده ، قول میدم پیروز بشم ...

وقتی رفت میدون گنده لات سپاه دشمن بهش گفت : برو بچه ، برو که تو قد این حرفا نیستی ، اینجا جای تو نیست ... آخه من با تو بجنگم ؟؟؟

حیدر گفت : جنگیدن با من مرد میخواد ... مردی بیا جلو 

گنده لات هم گفت : باشه خودت خواستی ... پس بگو حلواتو بپزن ...    و حمله برد به سمت حیدر ...

حیدر توی درگیری شمشیر گنده لات رو ازش گرفت اونو زد روی زمین ... گنده لات که خیلی بهش برخورده بود ... تف کرد به صورت حیدر ... حیدر عصبانی شد ولی یه دوری دور گنده لات زد تا عصبانیتش فروکش کنه و بعد رفت سمت اون گنده لات و با یه ضربه کارش رو تموم کرد ...

 

 

 

پ.ن : به لطف خدا ادامه دارد ...

 

 

 

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۷ ، ۲۲:۱۶
محمد