^_^ جوجه دانشجو ^_^

جوجه ها رو آخر پاییز می شمارن ...

^_^ جوجه دانشجو ^_^

جوجه ها رو آخر پاییز می شمارن ...

^_^ جوجه دانشجو ^_^

سلام
محمد هستم ، با وبلاگ جوجه دانشجو در خدمت شما
سعی میکنم مطالب درست و حسابی و بدون کپی پیست داخل وبلاگ بذارم
نظر یادتون نره خواهشا

هر جا که آید نام تو بی خود شوم از خویش تن
آید شب و روزی که من پایت بریزم جان و تن
(اینم طبع شعری من)

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صوتی» ثبت شده است

سلام
امروز به درخواست شما عزیزان با یه پست سوتی صوتی تصویری ویژه خدمتتونم
میگم ویژه برای اینکه به نظر خودم خیلی صحنه ی جالب و خنده داری بود.

رفته بودیم اردوی راهیان نور جنوب کشور (یادش بخیر) برای اسکان به یه مدرسه رفتیم.
قرار شد بریم توی کلاس ها برای استراحت کردن (محل اسکان) فضای ورودی سالن کلاس ها رو خیلی قشنگ طراحی کرده بودند که آدم میرفت تو حس. وقتی وارد سالن شدیم یه لحظه دیدم چند تا تابوت رو هم چیدند و یه خانم نشسته پای تابوت ها داره گریه می کنه تازه روی تابوت ها نوشته شده : شهید گمنام
با کلی ذوق و شوق رفتیم که شهدا را زیارت کنیم که متوجه شدیم اون خانم که داشتن گریه می کردن مانکن تشریف دارن گفتیم خب مهم شهدان ما که برا اون جلو نرفتیم ... رفتیم جلوتر تازه فهمیدیم تابوت شهدا الکیه یعنی نه شهیدی در کار بود نه چیزی حسابی خورد تو ذوقمون رفتیم برای استراحت.
یه ساعت دیگه صدا زدن بیاین برای شام خوردن ... با بچه ها رفتیم بیرون دیدیم یه خانم تو سالن ایستاده بالا سر اون خانم گریان ( همون مانکن خودمون ) هی میگه : خانم وقت شامه بیا بریم ... خانم بسه دیگه چقدر گریه می کنی ... بلندشو بلندشو برو

دیگه شما بگین ما چه حالی پیدا کردیم :))




پ.ن : روز جمعه اس سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) صلوات
شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات دوم
۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۵۷
محمد

سلام

این پست رو بنا به درخواست یکی از بینندگان وبم می گذارم.

یه جوریایی دنبال بهونه می گشتم برای این جور پست

چند نکته :

اولا این صوت روضه ی حضرت رقیه (س) هستش

دوما روضه ی حضرت رقیه (س) مسلما سنگینه کسی که تحمل نداره گوش نکنه

سوما هر کی گوش کرد التماس دعا




دریافت
حجم: 6.36 مگابایت

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۴۲
محمد
سوم راهنمایی بودیم ... ردیف آخر می نشستم کنار محمدرضا دوستم ... کلاس ریاضی بود ...
کلاس خسته کننده ای بود ... محمدرضا به من گفت : من یکمی میخوام بخوابم ...
خلاصه سرشو گذاشت روی میز طوری که صورتش رو به تخته سیاه بود ...
معلم که دور کلاس تاب میخورد آروم آروم اومد ته کلاس ... دقیقا جایی که ما بودیم ...
یه نگاه به من انداخت و گفت : فلانی از این محمدرضا (فامیل اون بنده خدا را گفت ) یاد بگیر ببین چه قشنگ به درس گوش میده ... !!!!



پ.ن : هنوزم که هنوزه با رفیقم یادمون که میافته به اون قضیه خندمون میگیره
۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۳
محمد
سر کلاس مطالعات اجتماعی بودیم (یادش بخیر) معلممون داشت در مورد شغل ها و انواع اون ها صحبت می کرد ...
گفت : شغل کاذب داریم مثل سیگار فروشی ... خب حالا شما چند تا مثال بزنید ...
یکی از بچه ها بلند شد و گفت : کوپون فروشی و سرقت و کافه داری و قاچاق سرقت ...
یعنی وقتی اینو گفت : کل کلاس رفت رو هوا ...



پ.ن : یعنی تا حالا این یکی رو نشنیده بودید ها " قاچاق سرقت "
۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۱
محمد
اولی : پولمو اگه میشه خواهشا برگردون
دومی : حالا چقدری هست ؟؟
اولی : هشتاد هزار تومن ...
دومی : خب بفرما ( یه پنجاه هزاری و سه تا ده هزاری بهش داد )
اولی (در حال شمارش پول ها ) : پنج ... ده ... پونزده ... بیست ... ( پوزخند ... لبخند ... خنده ... گریه ... )
:))


پ.ن : بعد هی میگن فرار مغزها خب همین کارها رو می کنید این حرفا رو میزنن ... :))





۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۴
محمد